دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲
با زمین (6)
زندگی بوهای خوب خوب می دهد، رنگ های خوب خوب دارد، باد های شدیدش حس های خوب خوب دارد، خش خش بهار زیر پاهایم هم دنیای ملس خوبی است، شوق رسیدن به قله های بودن دارد در منِ خیالاتی، رنگ به رنگ می شود، سرخاب سفیداب زده است، آماده نشسته دم در، مدام زندگی می کند، این روزها نفس می کشد، گاهی سرش را بالا می گیرد، آسمان را توی دست هایش می نشاند، با دانه های بارانِ پاییز دل دل می کند، درد دل نه ها، دل دل... دل می دهد بوی زندگی می ستاند، رنگ های پاییز را از گرمای سوزان خورشید می قاپد، باد را به آغوش می کشد وقتی چادرم را می خواهد ببرد... توی چمن های هنوز سبزِ پاییز روی برگ های خشنودش، زندگی را می شکند، کوچک کوچکش می کند، با همه تقسیمش می کند، بودن را دارد زندگی می کند، همان وقت ها که دارد باران می کوبد به شیشه ی پُر لَک تابستان، همان وقتی که بدو بدو می رود می نشیند وسط حیات بوسه به جای پای باران می زند، همان وقتی که بودن، روسری ام را بر می دارد، به شوق بوی باران...
می دانی زمین! این روزها که از درد به خود می پیچی و تمام تنت دارد از دست خوب نبودن های ما آدم ها قاچ قاچ می شود تمام نگاهمان را به آسمان دوخته ایم، روی بودن تو قدم می گذاریم، لبخندهایمان به آسمان می رود، بوسه به تو می زنیم، به شوق بوی باران...
می دانی زمین جان، دارم به این فکر می کنم این روزها که حیات خانه مان هنوز سبز است، هنوز ریحان های مادر کاشتِ باغچه ی فسقلی مان بار میدهند، معنی این را نمی دهد که تو هنوز از درون می باری؟ تو هنوز می جوشی؟ معنی این را نمی دهد که تو هنوز به مهربانی آدم ها امیدواری؟
چند روز پیش ها که یک برنامه ای داشت پخش می شد، دلم برایت گرفت، می گفت یک سرزمین هایی بزرگی هست، جای جای تو را می گفت ها، نه فقط یک جای خاص... می گفت یه سرزمین هایی هست که تا حدود ده سال دیگر کامل می روند زیر آب! این یعنی تو هر روز داری داغ تر می شی... یعنی هر روز عصبانی تر... هر روز فروان تر، هر روز داغ دار زیبایی بکرت...
می دانی زمین جان، دارم به این هم فکر می کنم که چه بلایی سر نوه ی نوه ی نوه ی نوه ی ... من خواهد آمد! آیا او هم 24 سالگی اش را تجربه خواهد کرد؟ آیا او فرصت بوسیدن روی تو را خواهد داشت، حتی اگر به بهانه ی باران باشد؟ ها؟ آیا او اصلا روی زمین خاکی پای خواهد گذاشت؟ یا زمین پر از آب خواهد شد وقتی او بیاید؟
نگرانم زمین جان، اینقدر نگران که وقتی چند قطره باران بارید، همه ی شادی ام توی همان چند خط اول ماند، این اصلا خوب نیست که من اینجای دنیا نشسته باشم، یک نفر یک جای دیگر زیر باران بمیرد، اینجای دنیا یک نفر بنشیند زیر آفتاب، له له بزند برای یک قطره آب! این عدالت نیست زمین، این عدالت نیست که من اندازه ی خودم خوب نباشم! همه ی تقصیر زشتی تو را بیندازم گردن کشورهایی که بیشتر از این سرزمین آدم دارند! این عدالت نیست که کشور 80 میلیونیِ من هشتمین کشور از نظر مصرف انرژی باشد! این عدالت نیست زمین! می دانم! می دانم! ما بدیم زمین! اما تو خوب باش!
لینک پانصدمین پست وبلاگم(همین پست) در لینک زن