سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۰
سخته
یه خاطره ی سخت
یه خاطره پر از جنگ و دعوا
اشکای که سرازیر میشن
یه سینه درد و ...
نفسم بالا نمیاد...
شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
فصل....
امروز سوالات تستی
فردا تشریحی
اگر موفق شوم فصل بعد شروع می شود
این فصل:جوانمردی.معرفت.دوستی:
در جایی از فصل خواندم:
وقتی شراب معرفت نوشیدی
جوانمردی ات آغاز می شود
دوستی را از سر بیاموز
آدمیان بی وفایند
محکم باش وقتی پشت پایت میزنند....
سعیده
چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۰
بابا
یه واژه غریب
از اون کلمه ها ست که همه چی داره
از اونا که خیلی پر مغزه
همونایی که پره از محبت و لبخنده
صلابت و ایستادگی
خوبی مهربونی
===================================================
تو وبم گشتم ببینم چند تا بابا لینک کردم.زیاد نبودن.از بالا که شروع کنم اول آقای رئیسی![]()
بعد از اون رسیدم به مسعود عزیز و دوست داشتنی![]()
و بعدش به به مصطفی (بی معرفت)![]()
بعدی وبلاگ یه زن و شوهر بود که دوست دارم این روز قشنگو بهشون تبریک بگم![]()
و آخری که حدس میزنم بابا باشه عاقد![]()
یکی هم لینکش اون پایینا هست اما نمیتونم بهش تبریک بگم !!!!!اگه خودش از این ورا رد بشه متوجه میشه ![]()
بابای نازم و باباهایی که اسمتون رو بردم روزتون مبارک....
(این ماله بابای خودمه ها کسی برش نداره)
امشب ماه میگیره چون ماهای زیادی قراره دوباره متولد بشن.با بوسه ای که منو تو به دستای پرمحبتشون میزنیم....
بعدا نوشتم:نیست که بعضیا معترض شدن که چرا بهشون تبریک نگفتم خواستم بگم من روز بابا رو تبریک میگم اما روز مردا رو نه.....زوره مگه؟؟؟!!! البته باباهای مرد حسابشون سواست...
چند ماه بعد نوشت:این پست وقتی نوشته شده که کنار وبم پر بود از لینک کسای که میرفتم وباشون....
دوشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۰
ماشین حساب!
نشسته بودم سر امتحان.
میدونستم امتحان ماشین حساب میخواد .پس برده بودم....
به سوال های ماشین حساب بخواه که رسیدم حل کردمشون .
ماشین حسابم بی استفاده رو میز بود
مراقب:ماشین حساب ممنوعه!میزارمش اون بالا(منظورش بردی بود که بالاسرم بود)
چند دقیقه بعد:
یکی از بچه ها : ببخشید این سوالا ماشین حساب میخواد!
مراقب:نه! بالای برگه اجازه داده نشده که ماشین حساب داشته باشید
مراقبا با هم:(با خنده)بلد نیست میگه ماشین حساب میخواد...
اومدم بگم ماشین حساب میخوادا...(بیخیال به جرم تقلب برگه تو جمع میکننا...!)ساکت .مثل یه بچه ی خوب نشستم تا اجازه دادن بلند بشیم بعدشم یواشکی ماشین حسابمو از اون بالا برداشتم و گرفتم زیر چادرم! که اون یکی مراقبه گیر نده.....!!!!
بعدش هم سعی کردم با هیچ کدوم از بچه ها روبرو نشم!!!!
پی نوشت ۱:به من چه؟میخواستن زودتر بفهمن که من ماشین حساب دارم؟!!!!![]()
پی نوشت ۲ :باور کنید! ماشین حساب میخواست!!!!![]()
سه شنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰
هزاران رفتند تو هم میری .....
یه روزی دستتو می گیرن تا راهت بندازن
یه روزی خودت راه میری و بقیه رو هم راه میندازی
یه روزی دوباره!باید دستتو بگیرن.نه برای راه انداختنت!برای راه بردنت
پی نوشت ۱ خدایا نخواه که کسی دستش جلو بنده ات دراز بشه
پی نوشت ۲ فردا شب حنابندون نوه اش بود .خودش اما امروز صبح رفت.بعد از خوندن نماز صبحش..سرد خونه اس.منتظره بچه هاش بیان برا همیشه بره پیش خدا-
پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰
پیچک
آرام آرام بالا روم
در سکوتی رنگارنگ
هر روز باز و بسته شوم
تو هر روز مرا بترکانی و من
هر لحظه بیشتر بپیچم
میخواهم آنقدر بالا روم که رویاهایت قد بکشند
ریشه ام نخشکانی وقتی قد آرزوهایت به من نرسید!
بهار فقط می پیچم زمستان تنهایی !
تو شروع من می شوی
تا من صعود تو شوم؟
سعیده
پی نوشت ۱: قرار نبود شهر من این طوری شلوغ بشه اما داره میشه !!!!!خدا به خیر بگذرونه!
پی نوشت ۲: خدایا سوژه نمیفرستی؟ اینجا داره یه جوری میشه.دوست نداشتنی و عاشقانه های زمینی!!!!
یکشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۰
بعداز ظهرای لعنتی....
گاه خفه می شوم در خفگی لحظه هایم
خر خر میکنم در احتضار زمان و
حبس می شوم کنج دلتنگیهایم
د رسکوتم ماتم میگیرم و
بر بالین غروب یک بعد از ظهر سرخ
آرام میگیرم...
سعیده
پی نوشت ۱: بعد از ظهرهای این روزام همه پر از غمه . یه غم که حتی الان که دارم مینویسم سینه ام سنگینه .گلوم همش پره....همین
میگم لعنتی ولی دوست داشتنی ان...وقتی سینه ام از درد تیر میکشه حس میکنم هستم .یه ادمم.هنوز حسم زنده اس اما چقدر سخته ....
پی نوشت ۲: وقتی نوشتمش خنده ام!گرفت از نا امیدی ای که توشه...ولی هست
پی نوشت ۳:این اصل نوشته ای هستش که نوشتم اما دوست دارم تهش این باشه:آرام آرام خیس میشوم....
پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۰
یادش بخیر.تو زیاد دوستشون نداری اما به من خاطر تو خیلی دوسشون دارم....
هر وقت به بعضی جاهای گذشته ام نگاه میکنم دلم میگیره..دلم تنگ میشه از اون همه محبت و ...که حالا نیست.
فقط محبت نبوده ها .کلی شیطونی بوده.کلی شلوغ بازی و کلی کنار هم بودن و نشستن و نقشه کشیدن و حتی دعوا .کلی عکس و لحظه های ثبت شده که دلم برا همشون تنگ میشه و دلم میخواد یه بار دیگه برگردم سوم راهنمایی.... دوباره برگردم بشینم همون جایی که بچه ها نشستن دورم تا عکس بگیریم و من به بهونه ی کفشام که از اریخت افتاده بودن بلند شدم رفتم اون ور تر نشستم اما بچه ها دوباره اومدن دورم و زود عکس گرفتن که دوباره بلند .....
کاش دوباره برگردم اول دبیرستان و هی کلاغ کشیدن بچه ها رو ببینیم و بخندیم
بیسکوییت بریزیم ته کلاس که معلم بخوره زمینو و نخوره زمین....
دوباره شلوغ ترین کلاس دنیا بشیم تا دوباره سرمون داد بکشن اما دوباره برگردیم یه باره دیگه پر سروصداترین کلاس بشیم و حتی سر صف اسممون رو ببرن و ما دوباره از رو نریم....
یه هو دلم تنگ شد واسه همون روزی که دوساعت وایسادیم تو سالن تا درس عبرت بقیه بشیم و ادم نشدیم....چقدر بیخیال بودیم .چقدر راحت بودیم.چقدر الکی خوش بودیم اما خوش بودیم...
اون روزا گذشتن الان دوستام زیاد تر شدن اما هیچ کدومشون مثل اون روزا نیستن.دیگه نمیشه مث اون روزا شلوغ کرد و شیطون بود.این روزا ته شیطونی مون حرف زدن تو کلاسای دانشگاه تا مرز سبک شدن با تیکه های استاده که بهممون می فهمونه بزرگ شدیم و ....
از اون روزا فقط یکی مونده که از الان به خاطر نبودنش غصه میخورم...از هم دور میشیم و کمتر همو میبینیم .چند روز پیش گله کردی که حتی یه بارم بهت نگفتم دلم برات تنگ میشه اگه از پیشم بری.یادته چی بهت گفتم ؟
الانم اینجا میگم .جلو همه که خیلی دلم برات تنگ میشه . برای اینکه بشینیم و ساعت ها حرف بزنیم و وقت کم بیاریم...
بغض میکنم وقت رفتنت
جلوی اشکامو میگیرم
که یه وقت محبتت از دلم نره.....
پی نوشت:همه ی حرفام با چند قطره اشک برای دوری ای که هنوز نیومده....
سه شنبه ۳ خرداد ۱۳۹۰
مامان گلم و همه ی مادرای که خیلی نازید روزتون مبارک
از اون روزا که بعضی مامانا دوست ندران تموم بشه
از اون روزا که بعضی مادرا از صبح منتظرن
از او روزا که بعضی تازه عروسا هم منتظرن
از اون روزا که بعضی بابا ها هم منتظرن....!
از اون روزا که بعضیا یادشون می افته (بعد از یک سال) مادر دارن
از اون روزا که بچه ها از صبح بدو بدو دنبال باباشونن که پول بگیرن...
از اون روزا که مادر بزرگا خیلی دوستش دارن...
از اون روزا که بعضیا رو یاد قبر مادرشون می اندازه
بعضیا رو هم یاد خانه سالمندان و ....
بعضیا رو هم یاد آخرین سالی که مادری کنارشون بود و الان نیست...
کاش قبل از این که دیر بشه بریم بهشون بگیم دوستشون داریم.عاشقشونیم.
ما یادمون نمیاد اما یه روزی نشسته بالا سر ما و شب بیداری کشیده تا ما بخوابیم....
حتی اگه خشمش تو جوونی نصیبت شده حق نداری بهش بی احترامی کنی....
الانم بسه .بلند شو برو پیشش بهش بگو دوستش داری و ببوسش.حتی اگه براش هدیه نخریدی به جاش پیشونی شو ببوسو این روز وبهش تبریک بگو.
یکشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۰
ستون
و دستهایت دیوار میکشند
و وقتی چشمهایت پنجره ی خانه ات می شوند
قلب من خانه ی تو می شود
منیتم را سر می برم و خونش را به دیوار خانه ات می ریزم
و جاری می شوم در خانه ای که تو هستی...!
سعیده
ضروری نوشت ۱. مهمون قلب من به دنیا نیومده......!!!!![]()
پی نوشت ۱.کسی که هم عقیده تو نباشه باید یه عمر تحملش کنی پس کسیو همسفرت کن که میدونی هر روز بحث نداری که من! درست میگم
پی نوشت ۲.لطفا همکاری کنید
تسلیت نوشت : فوت آقای ناصر حجازی دروازه بان اسبق تیم ملی و تیم های استقلال و پرسپولیس را به خانواده و دوست داران ایشان و جامعه ورزش تسلیت میگویم....!

بغض میکنم و نگام به صلابت چشمایی می افته که الان دیگه باز نیستن....