شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۹

عیدتون مبارک

خیس نشو وقتی باران محبت هایش دریچه های قلبت را باز می کند تا قطره قطره غرقت کند در دریایی ابری به امید ساحلی آبی که تو باشی

بالو پرت را ببند آنگاه که میدانی پروازت در قفس آرزوهایت حبس می شود

جلو تر نرو زمانی که جای قدمهایت می ماند و تو نمیتوانی بگویی نه!

چشمهایت را ببند وقتی نمیتوانی بگذری از هر نگاهی که تو را نشانه می رود .

دستانت را در جیبهایت فرو کن آن زمان که دستها زیادن فقط برای لحظه ای ...

گوش هایت را بگیر وقتی زبان ها فقط می خواهند بچرخند

تنها زمانی زیر باران قدم بزن

بالو پرت را آماده پرواز کن

و قدمهایت را استوار بردار و ...

که بدانی اگر خیس شدی سرما نمی خوری

بالو پرت را قفس نمی برند

جای پایت اگر ماند نترسی

چشمهایت هی نگردند

و گوشهایت هر لحظه نلرزند و ...

تو چنان باش که اگر برگشتی چشمها به نکرده هایت نشانت ندهند

تو چنان باش که او میخواهد نه چنان که خود خواهی ...

                                                                 سعیده

این پست جدید رو بهانه کردم تا به همتون بگم نوروز باستانی بر شما مبارک.

امیدوارم همیشه شاد و سلامت و مهربون باشید...تو این روزا یاد مریضایی که رو تخت بیمارستانن هم باشید.این روزا به هر جا که نگاه میکنی هر خبری که میشنویم ناراحت میشیم.گاهی دارم می خندم یه هو یه خبری میشنوم که ...زلزله ژاپن(خرابی هایی که به بار اومده.آأواره هایی که موندن...انرژی هسته ای هاشون که یکی داره منفجر میشه.آتشفشان هایی که درژاپن دارن شروع به فعالیت میکنن....)

  تونسی ها.یمنی ها.بحرینی ها.مصری ها.لیبیایی هاو.....هزار و یه جور بلای دیگه ای که سر دنیامون داره میاد...خدایا ....

.اگه بیدار بودین !!!!برا سال تحویل دعا یادتون نره...

همتون رو دوست دارم و آرزوی سالی پربرکت براتون میکنم ....

سعـــیده |    

چهارشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۹

سفر کردم طلاییه.ندانستم کجاییه...فهمیدن کسای که به خاطر خدا جنگیدن خیلی سخته....

 عکس گذاشتم ولی متاسفانه به دلیلی که نمیدونم باز نمیشدن....

بار اولم بود که به این مناطق میر فتم.

حس و حال خاصی داره.دوستم بهم گفت دوربین نبر...ولی من دوربین بردم.اصلا به این دلیل که میخوام برم جنوب دوربینم رو زودتر خریدم.وقتی برگشتم دوستم گفت:خوب بود؟با خودم که فکر کردم دیدم زیاد هم از حس و حال اونجا استفاده نکردم.روزهای اول چرا .مثلا فتح المبین خیلی خوب بود.یا فکه...هویزه.یادمان شهید چمران یا پادگان میشداغ(شاید جالب ترین بخش سفرمون تو میشداغ بود.چرا که لحظه های از جنگ رو برامون به صورت واقعی تداعی کردن تا هر چند کم اما حس کنیم که عراق چی به سر جوونامون اورد.مثلا تو فاصله شاید کمتر از ده متری مون بمب میزدن.که گرماشو به وضوح حس می کردیم...یا تیراندازی های مکرر....منور و ...

وقتی برای برادرم تعریف کردم خیلی براش عادی بود.چون تو سربازی این چیزا هست و ...اما من یا خیلی های دیگه که شاید این تنها فرصتمون برای حس کردن این لحظه باشیم اون لحظه ها برامون خیلی ناب بودن....)برای اطلاع دوستانی که نمیدونن:پادگان میشداغ به دستور شهید صیاد شیرازی به صورت شبانه در دل کوه ساخته شده.و جایی بوده برای طراحی های جنگ ها و عملیات ها و ....

اما شلمچه .اروند رود...

اینا تو روزهای آخر بود و به دلیل بارونی که میبارید یا  دوربنیی که دستم بود و تند تند عکس میگرفتم نتونستم بهره کافی رو ببرم.

یکی از اتفاقای جالب امسال این بود که بارون زیادی سرمون ریخت.هر کس پارسال رفته میدونه که خیلی گرم بوده.مخصوصا شلمچه.اما امسال تعدادی از بچه ها همون شلمچه سرما خوردن.چون قبلش تو دژخرمشهر بارون خوبی سرمون ریخت و خیس شدیم....و شلمچه باد میزد و...

الان که برگشتم و از طریق تلویزیون مناطق رو میبینم حس و حال خاصی دارم.دوست دارم بازم برم...البته نه با کاروان .تنها ... نشستن رو اون خاکها تو ساحل اروند حس خاصی داره.حس ارامشی که هیچ جا حسش نمیکنی.

ما مدیون شهدامون هستیم

 

سعـــیده |