شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۱
دلم تنک شده واسه بودن تو این فضا...
همینه که اومدم کافی نت تا چند تاعکس بذارم!
بقیه عکسا باشن تو ادامه ی مطلب اما فعلا اینو داشته باشید...

اینا وسط حیاتمون هستن.به شدت منتظرم تا برسن! چون بدون اینکه دستمو دراز کنم تو دهنم هستن! آی حال میده...این درخت ما هر دوسال بار میده ، اما همچین که بار میده آدم حال می کنه ها، شما نمی دونید که این حیات ما چقدر خوشگل شده که...
بعدا نوشت: هی می شینم نیگا می کنم به لینکام.بعد می بینم اگه بخوام تو یکیشون برم دیگه از اینجا بیرون برو نیستم!پاشم برم دیگه!
پی نوشت: فردا امتحان دارم، یعنی امروز، اما نمی دونم چرا خوابم نمی آد! از اونجای که از امروز نت دار شدم(هنوز امتحان دارما اما از قرنطینه ای که داشتم بیرون اومدم!) گفتم یه سری بیام! به یکی دو تا بیشتر سر نزدم. از اونای که تو این مدت منو فراموش نکردن خیلی خیلی ممنونم...اونای هم که از وبگذر محترممان مشخصه که نیستن هم انشاالله موفق باشند.خب دیگه همین.راستی این تغییری که تو عکس این پست می بینید پست جدید نیست.فقط عکس ادامه مطلب رو با عکس قبلی جا به جا کردم!انگار چشاشم مقادیری خسته شدن.برم بخوابم!شب خوش! سعیده،بامداد(۲.۵)۱۲/۴/۱۳۹۱
کوچه پشتی
دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱
می روم...
تو که نباشی حس نوشتنم می رود، آسمان پهن می شود روی زمین و نفس های من را باد می دزدد. باید چمدانم را ببندم ، بی تو تنها یک ریل قطار از این شهر می گذرد، آن هم یک طرفه!شهر بی نفس های تو هیچ نیست، می روم با نفس های تو باز گردم.
نفس های من، عمرم، نگاهم ، دلم... همه دارند باریک و باریک تر می شوند وقتی هر روز نگاه تو نیست می شود که تا آرنج عسل حلقم کنی و من باز هم یک طاقچه بالاتر بروم !
می دانم می دانم من حسابم خوب نیست کتاب که می خوانم به جای مغزم سرم باد می کند
می دانم می دانم دستهای تو را من از این شهر کوتاه کردم...!
پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۱
خاطرات خانه ی سلطان 2
اشک از مشک تو می بارد
و زمین می جوشد با هر لبخند صدادار تو
و سکوت دیوار ها، می شکند با هر نفس گرم تو
با هر خاطره ی بابا
با هر جیک پرستویی که نگاهش لب شیر حیاتت مست می گردد از باغچه ی پر مهر و صفایت
آه از نغمه ی این خانه فراری است
وقتی در این خانه بروی همسایه ی دیوار به دیوار حیاط چار طاق است
و نگاهم پی یک بوسه ماه است
که سر دیوار قد و قامت تو پیدا شده است
و خدا می داند که دلم می لرزد وقتی گه نگاهت بدرقه ی راهم نشود...
پی نوشت: من جمله دلایل تغییر آدرسم این بود که از اومدن یه سری (این سری ای که میگم نه صرفامجازی باشندها) به وبم جلوگیری کنم! که صد البته این اتفاق نخواهد افتاد که منو وبم تو دنیای مجازی پیدا نشویم.یکی دیگه از دلایلم آدرس وبم بود که هیچ ربطی به این شهر نداشت!دلایل دیگر(!)بماند!(دلیل دیگه نداشته بیدم!)![]()
پی نوشت: یه سری دوستان هم به طرز محیر العقولی آدرس اینجارو پیدا کردن که یکم مشکوک میزنن!![]()
پی نوشت: نت ندارم!تا کی اش رو هم نمی دونم!الانم با لب تاپ یکی از بچه های فامیل اومدم!(نمردم و یه بار هم با لب تاپ آپ شدم!
) امیدوارم اونای که امتحان دارن موفق باشن، و نت نیان (امیدوارم عین من یه توفیق اجباری نصیبتون بشه تا نت نداشته باشید اگه نمی تونید نت نیاییدو معتاد شده اید!) و اونای هم که امتحان ندارن لطف کنن بشینن برا اونای که دارن دعا فرمایند!
شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱
امام عزیزم روحت شاد...
بااحترام به همه ی عزیزانی که عاشقانه و از سر دلتنگی با امامشان روز وفاتش را کنار او سپری می کنند...
سلام امام عزیزم.سلام بر مرد مهربانِ معاصر ایرانم.سلام نمونه ی والای انسانیت...سلام بر تو که وقتی آمدم نبودی، اما نامت، یادت، خاطره هایت همیشه بوده و هست وهمه ی تاریخ تو را می شناسند، همه ی جهان به ایستادگی تو می ایستند و همه یِ لبخند تو استوارشان می کند.
این روزها که سال روز نفس های گرم و آخرین نگاه های آرامت هست هر کسی! از هر کجای این مرزو بوم دوست دارد کنارت باشد و نبودنت را با اشک دیده آرام تر باور کند..!
به چشم دیده و به گوش شنیده ام که حتی او که حالا نمی خواهد این ایرانِ اینگونه در مرداب رفته را، باز هم به دیده ی احترام، محبت، سپاس و تشکر از تو یاد می کند.
اما امام عزیزم این روزها ذهن من حسابگر شده است.بدجور حساب پس می دهد.اصلا پشت سر هم دارد هی حساب کتاب می کند.هی انگشتانم را بالا می آورم، هی می شمارم.
حدود دو میلیون!؟!؟!؟
یاد تعداد تماشاگران بازی استقلال و سپاهان افتادم در ورزشگاه آزادی تهران!
۲۵۲۵۳نفر !!!
و باز حساب می کنم!
۲۰۰۰تومان!
۴۰۰تومان برای بسیجی ها!(منم بسیجی ام خب!)
و باز حساب می کنم در ذهنم که از شهر من تا تهران،رفت۱۳۰۰۰ برگشت۱۳۰۰۰ مثلا غذا و اینا هم ۷۰۰۰
همه هم تومان باشد!
جمعا می شود۳۳۰۰۰تومان.باور نداری حساب کن!بیخیال که حالا یکی راهش نزدیکتر و یکی دور تر است.میانگین هزینه این ۳۳تومن می شودکه !!!
خب حالا فرض می کنیم که دو میلیون هم نه یکو نیم میلیون نفر!
۱۵۰۰۰۰۰*۳۳۰۰۰=۴۹۵۰۰۰۰۰۰۰۰تومان!
امام رئوفم تو این همه ریخت و پاش میلیاردی را دوست داری؟!تو که غذای ظهر اضافه می آمد شب می خوردی، تو که دو نوع غذا سر سفره ات نبود این ریخت و پاش را دوست داری؟
من سالی یک فاتحه هم برایت نمی خوانم!یعنی یادم نمی آید خوانده باشم! نهایتا صلواتی آن هم در مراسمی! اما زیر چتر این مبلغ میلیاردی هم نمی آیم چشم جهان را کور کنم و خودم را مسخره!
حس می کنم دروغ نیست وقتی می گویند به مردم ساندیس می دهند!آن هم چه ساندیسی!!!!
برایم تعریف می کند که :می گوید شوهرم بیکار است، درخانه است.چله نخ گران شده کارخانه اش خوابیده! بیکاریم، یه سر می رویم تفریخ هم هست!خوش می گذرد!شما نمی آیید؟
می گویم: نه ما اصلا چنین موضوعی در خانه مان مطرح نمی شود!
امام عزیزم خدا رحمتت کند...
قضاوت با شما!
شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۱
که خفاشی...
تو تلخ ترین واژه ی مفلوک این بزم سیاهی
ببین شانه به سر ها به چه روزند...
تو نباش وقتی که دیگر روز ندارد شبی، که بخوهد سر صبر بدارد نفسی، با آبی بنوازد گلویی و بخواند چند صباحی، به زیر چنار ته باغی، تکیه بر تختی، بنوازد سازیُ و برقصاند مرغان هوایی!
و عکاسی، خورشیدی، کوهی، دیواری، نباشد...
و تو بمانی ته قابی که خفاشی بشکند پیله ی تنهایی...
سعیده
بی ربط نوشت:روز بابا ها پیشاپیش مبارک...
خصوصا بابایی خودم!
کوچه پشتی
جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
ای کرامت سائل صحن و سرایت ... یا جواد
اگر یک روز از عمرم باقی مانده باشد ... تنها کاری که میکنم ... وسط خیابان "امام رضا" می ایستم و آنروز را به تماشای بارگاه زیبایت سپری میکنم ...
آقای مهربان ... پدر شدنت مبارک![]()
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ![]()
یا جوادالائمه ... ادرکــــــــــــنی![]()
منبع: مترومن (مردی از مترو)
سه شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۱
مگسی
قابل توجه منا خانوم! که مگسو می کشن!
باور کنید این گوشه اتاقم داشت فقط وز وز می کرد! منتها نذاشت من درس بخونم! و اگر نه من که نت نمیام تو امتحانا!
دوشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۱
نیستم!
در خود فرو رفته
گوشهایم بیرون افتاده!
یادم می رود با خنده هایت بخندم...
سعیده
جمعه ۵ خرداد ۱۳۹۱
خاطرات خانه ی سلطان1
از در که وارد می شوی گویی مهمانی است آدم ها دلشان را پهن کرده اند روی زمین حیاط، خنده هایشان را نثار یکدیگر می کنند.
بساط ، بساط دیگران نیست، خودشان هستند و یک آدم فرضی که بخندند کنار هم، و بخندند به کسانی که کمتر می شنوند دنیا را! که بیکار نباشند...!
و من یک گوشه نشین تمام عیار! ته یک دنیا حرف که به زور فرو می کنمشان ته مغز فندقی ام و انتظار چشمانم که عصر شود! بگویم عکس هم وطنم را به من پس بده، صدایش کافی نیست، من چشمانش را می خواهم...و بماند که آغوشم باز خواهد شد برایش...
ببین ته این دنیا که ساخته ام این جمله چسبید به دیوارش که دلم گرم محبت نازنینی باشم...
گذر تک تک این ثانیه ها، سپری گشتن عمر به قدیمی شدن دوستیت می ارزد.
واینجا همه چیز امن است، حتی خنده ها، باغچه ی پر گل خانه ی مادری است که به گل های خانه ی قدیمی دهان کجی می کند وقتی زورش نمی رسد دلبری کند، این خانه نفس های گرم مادر دارد، بی پدر شده اما مادر دارد که آغوشش تنگ شود برای تک تک خواستنمان...
این روزها فرزند! دیگر مطرح نیست! مغز بادام اند همه!
پی نوشت: امروز بیشتر شنیدم تا باشم، اما برای شاد بودن همیشه بودن مطرح نیست، خنده ها مستت نکنند شادت می کنند حتما...خیلی خوشحالم...خدایا ممنونم از اینکه امروز این همه انرژی ریختی تو تنم
چهارشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۱
پفک نمکی!
نمیدونم تا حالا برای شما پیش اومده که یه زمان طولانی رو دم بزنید از اینکه فلان چیز بده و بهمانه و اینا بعد یه هو خودتون چنان هوسش کنید که انگار الان دور از جون شما! الانه که دیگه غش کنید برا اون چیزه اگه نباشه!
الان من اون طوری شدم!
نه که پفک بده! آتیشش بزنی عین بنزین می سوزه! بعد صد بار بعد از خوردنش مسواکم بزنی از بین نمیره اون رنگه که رفته به دندونات! و نه اینکه کلا ضرر داره من نمی خوردم! بعد دیشب با بابایی رفتم بیرون دیدم و خریدم دیگه!(آخه چند روز بود داشتم هلاک می شدم براش!) بعد حالا شما فکر کنید برای پفک فقط رفتم! نع! من سوسیس کالباس هم نمی خورم، ازاون موقعی که شنیدم ماشین گوشت بَری، به جای گوشت،مرغ و گوسفند و اینا گوشت گربه حمل می کرده! بعد دیشب بنا به دستور پخت غذایی که دوست جونیمان در نت بهمان معرفی کرد رفتیم سه عدد سوسیس هم خریدیم! ایناهاشون!
+ بفرمایید ناهار!
پی نوشت: امشب لیله الرغایب هستش...کسی بیدار موند ما رو از یاد نبره...